واژگان آیلتس تافل
واژگان آیلتس تافل – لغات و واژگان مهم و ضروری IELTS TOEFL با معنی و مثال:
————————————–
Immense
/ɪˈmɛns/
عظیم، بسیاربزرگ، سترگ، سهمگین، تنومند، پهناور، بى اندازه، گزاف، بیکران، پهناور، وسیع، کلان، بسیار خوب، ممتاز، عالى، کلان
مثال:
The cost of restoration has been immense
هزینه بازسازی بسیار زیاد شده است
Immense difficulties
مشکلات بی اندازه
The Amazon forest is immense
جنگل آمازون عظیم است
————————————–
Obviate
/ˈɒbvɪeɪt/
معنی: رفع کردن، رفع نیاز کردن، بر طرف کردن، غیر ضروری کردن
مثال:
The death of the accused obviated the need for a trial.
مرگ متهم نیاز به محاکمه را بر طرف کرد
The new treatment obviates the need for surgery.
درمان جدید، نیاز به جراحی را رفع کرد
————————————–
Inimitable
/ɪˈnɪmɪtəb(ə)l/
غیر قابل تقلید، بى مانند، بى رقیب، بى نظیر، تقلید ناپذیر، اقتباس ناپذیر (از شدت خوبی)
مثال:
Saadi’s inimitable style
سبک تقلید ناپذیر سعدی
His performance on the tennis court was inimitable, and he won three championships.
عملکرد او در زمین تنیس بی نظیر بود و او سه بار در مسابقه قهرمانی پیروز شد
————————————–
Renowned
/rɪˈnaʊnd/
معنی: مشهور، معروف، پرآوازه، نام دار
مثال:
He is a renowned pianist.
او یک پیانیست مشهور است
Professor Michael is renowned for his work on artificial plasma.
پروفسور مایکل، برای کار بر روی پلاسمای مصنوعی، شهرت دارد
————————————–
Salvation
/salˈveɪʃ(ə)n/
رستگاری، رهایی نجات، آمرزش
مثال:
In this hour, socialism is the only salvation for humanity
در این زمان، سوسیالیسم تنها راه نجات بشریت است
She believes that religion is the only way to eternal salvation
او باور داردکه مذهب یگانه راه رستگاری ابدی است
He gives alms for the salvation of his father’s soul
به خاطر آمرزش روح پدرش صدقه میدهد
The key to the country’s economic salvation
کلید رهایی اقتصادی کشور
————————————–
Assent
/əˈsɛnt/
معنی: موافقت کردن، رضایت دادن، پذیرش، موافق بودن، رضایت
مثال:
They all assented to the proposition
همهی آنان به پیشنهاد نظر موافق دادند.
The prime minister acted with the full assent of the president
نخست وزیر با توافق کامل رییس جمهور عمل میکرد.
To give one’s assent
رضایت دادن
He gave his assent eagerly
او مشتاقانه رضایت داد (موافقت کرد)
————————————–
Assiduous
/əˈsɪdjʊəs/
سختکوش،کوشا،با پشتکار، پیگیر،ساعی
مثال:
he studied law assiduously
او با پشتکار به مطالعهی حقوق پرداخت
The government has been assiduous in the fight against inflation.
دولت در مبارزه با تورم دقیق و کوشا بوده است
————————————–
Embody
/ɪmˈbɒdi,ɛm-/
معنی: مجسم کردن، دارای جسم کردن، متضمن بودن، تن بخشیدن، مظهر چیزی بودن، نمایانگر چیزی بودن،گنجاندان، در بر داشتن
مثال:
The day when souls will becomeembodied again
روزی که ارواح دوباره تندار خواهند شد (به تن های خود حلول خواهند کرد).
In Greek art, love was embodied as Cupid
در هنر یونان عشق به صورت کیوپید مجسم میشد
A speech which embodied democratic ideals
نطقی که نمایانگر آرمانهای دموکراتیک بود
He latest findings embodied in the new book
آخرین کشفیاتی که در کتاب جدید گنجانده شده است
This model embodies many new features
این مدل ویژگی های متعدد زیادی را در بر می گیرد
————————————–
Remiss
/rɪˈmɪs/
بی توجه، بی قید، بی مبالات، غفلت کار، سست، قصور کننده، فروگذار، سهل انگار، فراموشکار
:مثال
They are remiss in the performance of their duties.
آنها در انجام وظایفشان سهل انگار هستند
He is remiss in paying his debts.
او در پرداخت بدهیهای خود اهمال میکند
You have been very remiss.
شما خیلی قصور کردهاید
————————————–
Remedy
/ˈrɛmɪdi/
درمان، علاج، مداوا، چاره، راه حل،اصلاح کردن، ترمیم کردن، بازسازی کردن، چاره کردن
مثال:
Herbal remedies for aches and pains
داروهای گیاهی برای تیر کشیدن و درد
The government’s remedy for discontent was jail and execution
راه حل دولت در مقابل نارضایی، زندان واعدام بود
The latest remedy for strengthening the country’s economy
آخرین چاره برای تقویت اقتصاد کشور
Some cardiac insufficiencies cannot be remedied
برخی از نارساییهای قلبی را نمیتوان درمان کرد
We need time to remedy our social ills
برای اصلاح عیوب اجتماعی خود نیاز به زمان داریم
————————————–
Perpetual
/pəˈpɛtʃʊəl,-tjʊəl/
همیشگی، ابدی، جاوید، جاودانی، ابدی، بی وقفه، دائم، مداوم، پیوسته
مثال:
The perpetual torment of sinners in hell
زجر ابدی گناهکاران در جهنم
The perpetual noise of cars and city trains
صدای لاینقطع اتومبیلها و ترنهای شهری
The perpetual source of my inspiration
منبع همیشگی الهام من
Jack is tired of his mother’s perpetual nagging.
جک از غرولند دائمی مادرش خسته شده است
————————————–
Adroit
/əˈdrɔɪt/
ماهر، زرنگ، زبر دست، زیرک، چابک، چالاک، تردست، چیره دست
مثال:
Jack is quite adroit at making beautiful pottery
جک در ساختن ظروف سفالی زیبا، کاملا مهارت دارد
Mahmood was adroit at flattering others
محمود در تملقگویی از دیگران مهارت داشت
his adroitness in solving problems
زبردستی او در حل مسائل
————————————–
Pertinent
/ˈpəːtɪnənt/
وابسته، مربوط، وارد، بجا، جور، شایسته، مقتضى
مثال:
Pertinent to the matter under discussion
مربوط به مطلب مورد بحث.
Your question was not pertinent
پرسش شما نامربوط بود
Data pertinent to federal aid
دادههای وابسته به کمک دولت فدرال
His criticisms are as pertinent today as they were a hundred years ago
انتقادات او امروزه همانقدر وارد است که صد سال پیش بود
Your question was not pertinent.
پرسش شما نامربوط بود
The lawyer wanted to know all the pertinent details.
وکیل می خواست تمام جزئیات ذیربط را بداند
————————————–
Prosecute
/ˈprɒsɪkjuːt/
تحت پیگرد قرار دادن پیگیری کردن، دنبال کردن، تحت تعقیب (قانونی) قراردادن
مثال:
They prosecuted them for fraud.
آنها را بهخاطر کلاهبرداری تحت تعقیب قراردادند
Drunken drivers should be prosecuted.
رانندگان مست باید تحت پیگرد قانونی قرار گیرند
The general prosecuted the war with vigor
ژنرال ،جنگ را با قدرت ادامه داد (دنبال کرد)
To prosecute a war with dedication
جنگ را با از خود گذشتگی پیگیری کردن
————————————–
Nobility
/nə(ʊ)ˈbɪlɪti/
نجابت، اشرافیت، شرف، اشرافیون، اشراف، نجبا، شرافت، شرافتمندی، بزرگ منشی، بزرگواری، جلال، شکوه، عظمت، برجستگی، ناموری، نیک نامی، اصالت، خوبی، نیکی، برتری، ارزشمندی
مثال:
A man of true nobility
مردی واقعا بزرگوار
The nobility of gold
برتری طلا
The nobility of Saadi’s prose
خوبی نثر سعدی
The nobility of these acts of courage
عظمت این اعمال شجاعت آمیز
Titles of nobility
عنوانهای اشرافی
A street where many of the nobility reside
خیابانی که بسیاری از اشراف در آن زندگی میکنند
————————————–
Pillage
/ˈpɪlɪdʒ/
معنی: غارت، چپاول، یغما، غارتگری، مال غارت شده، چاپیدن، غارت کردن، تاراج کردن، یغماگری کردن
مثال:
The pillage and massacre of the town’s inhabitants
غارت و قتل عام سکنهی شهر
They were committing highway robbery and hiding their pillage in a cave
آنان راهزنی میکردند و اموال چپاول شده را در غار پنهان مینمودند
Pirates pillaged the town
دزدان دریایی شهر را غارت کردند
Governments that pillage their own people
دولتهایی که ملت خود را میچاپند (غارت می کنند)
————————————–
Jeopardy
/ˈdʒɛpədi/
معنی: مخاطره، خطر، خطرِ شکست یا از دست دادن، خطرِ صدمه
مثال:
To be in jeopardy.
در معرض خطر بودن
Her carelessness may put her job in jeopardy.
ممکن است بیدقتی او شغل او را به مخاطره بیاندازد
His health was in jeopardy.
سلامت او در معرض خطر بود
————————————–
Perceptible
/pəˈsɛptɪb(ə)l/
(به سختی یا خیلی ضعیف) محسوس، مشهود، قابل درک، دریافتنی، بینش پذیر، ادراک پذیر
مثال:
There was a barely perceptible movement in his right arm.
بازوی راست او حرکتی داشت که به سختی قابل مشاهده بود
A perceptible improvement in working standards.
بهبود محسوس در استانداردهای کار
A perceptible change in his behavior.
تغییر محسوس در رفتار او
Perceptible sounds in the night.
صداهای (صدای ضعیف) قابل درک در شب
————————————–
Potent
/ˈpəʊt(ə)nt/
معنی: نیرومند، قدرتمند، مقتدر، پرقدرت، پراقتدار،زورمند، پرتوان، قانع کننده، مجاب کننده، محکم، متین، موثر، کاری، (مرد) دارای توان جنسی
مثال:
A potent king
پادشاه مقتدر
Potent weapons
سلاحهای نیرومند
A potent argument
استدلال قانع کننده
A potent drink
مشروب قوی
A potent medicine
داروی موثر (اثر قوی)
This tea is too potent
این چای خیلی پررنگ (یا قوی) است
————————————–
Conceive
/kənˈsiːv/
آبستن شدن، بارور شدن، بسته شدن نطفه، به فکر خطور دادن، اندیشیدن، در فکرپروردن، تصور کردن، تخیل کردن، معتقد بودن، باور داشتن، درک کردن، فهمیدن، برداشت کردن، بیان کردن
مثال:
His wife is not able to conceive
زن او نمیتواند آبستن بشود
I was conceived (by my mother) in
the month of Bahman
مادرم در بهمن ماه مرا آبستن شد
she was conceived when her father was 49.
زمانی که پدرش ۴۹ ساله بود، مادرش او را حامله شد
It was then that I conceived the idea of running away
در آن هنگام بود که فکر فرار به مغزم خطورکرد
He could not conceive of such an accident happening to him
او تصور نمیکرد که چنین حادثهای برایش روی دهد
We could not conceive that someday we would need him
ما نمیتوانستیم باور کنیم که روزی به او نیازمند خواهیم شد
I cannot conceive why he did it
نمیتوانم بفهمم چرا این کار را کرد
————————————–
Deplete
/dɪˈpliːt/
یک فعل است به معنی: خالی کردن،تهی کردن (معدن، ذخایر و منابع، بودجه و …)، به ته رسانیدن، تحلیل بردن، فرسودن، کاستن، کم شدن، کمتوان کردن
اسم: Depletion
(تخلیه، نقصان، تقلیل، تهی سازی، کاهش، ته کشیدن)
مثال:
Too much walking depleted our energy.
پیاده روی زیاد نیروی ما را تحلیل برد.
The world’s oil reserves will be depleted in a few decades.
تا چند دههی دیگر ذخایر نفت جهان تحلیل خواهد رفت.
Tissues depleted of vitamins.
بافتهای فاقد ویتامین
The depletion of the world’s natural resources.
ته کشیدن دخایر طبیعی جهان
The depletion of underground water supplies.
خالی شدن ذخایر آب زیرزمینی
Increased expenditure has caused a depletion in our capital/funds.
افزایش هزینه باعث ته کشیدن سرمایه/ بودجه ما شده است
————————————–
Compatriot
/kəmˈpatrɪət , kəmˈpeɪtrɪət/
معنی: هم میهن، هم وطن
مثال:
Her compatriots in academia.
هموطنان او در آکادمی
Many of his compatriots were killed in the war.
بسیاری از هموطنان او در جنگ کشته شدند
————————————–
Mesmerize
/ˈmɛzmərʌɪz/
معنی: هیپنوتیزم کردن، هیپنوتیزم شدن، میخکوب کردن، مبهوت کردن، درجای خودخشک شدن، مسحور کردن، شیفته کردن
مثال:
They were mesmerized by her performance.
عملکرد او آنها را میخکوب (مبهوت) کرد
The first time I saw Diana I was mesmerized by her beauty.
اولین باری که دیانا را دیدم، شیفته زیبایی او شدم (زیبایی او مرا مسحور و جادو کرد)
————————————–
Treasure
/ˈtrɛʒə/
معنی: گنج، گنجینه، گرامی داشتن، گنجینه اندوختن، گرانبها و با ارزش، اندوختن، چیزی را با دقت و به خوبی نگهداری کردن (چون از نظر فرد گرانبها و باارزش است)
مثال:
Pirates buried their stolen treasure with a detailed map to retrieve it late.
دزدان دریایی گنج دزدیده شده خود را همراه با یک نقشه مفصل و دقیق دفن کردند تا دوباره آن را به دست آورند
My mother gave me the ring and I’ll treasure it always.
مادرم حلقه را به من داد و من همیشه مثل یک گنج با ارزش از آن نگهداری خواهم کرد
I will always treasure the memory of the nights we spent together
خاطرهی آن شبهایی را که با هم گذراندیم همیشه گرامی خواهم داشت
To treasure gold
زر اندوختن
————————————–
Pursue
/pəˈsjuː/
معنی: تعقیب کردن، دنبال رفتن، پیگرد کردن، رد (کسی را) رفتن، دنبال کسی گذاشتن، پیگیری کردن، دنبال کردن، در پی چیزی بودن، ادامه دادن، پاپی شدن، رها نکردن، ول نکردن
مثال:
The police pursued and captured the motorcyclists
پلیس موتور سیکلت سواران را تعقیب و دستگیر کرد
The cat pursued the mouse
گربه موش را تعقیب کرد
Mehran did not know what profession to pursue
مهران نمیدانست دنبال چه حرفهای برود
Some people pursue only spiritual goals
برخی مردم فقط در پی هدفهای معنوی هستند
To pursue success
دنبال موفقیت بودن
He was pursued by bad luck
بخت بد او را رها نمیکرد
To pursue my dreams
دنبال کردن رویاهایم
————————————–
Defer
/dɪˈfəː/
معنی: به تاخیر انداختن، (به بعد) موکول کردن، معوق کردن، طفره رفتن، تسلیم شدن (به میل یا داوری دیگری)، تمکین کردن،سرفرود آوردن،گردن نهادن،ملاحظهی کسی را کردن (معمولا با: to)، (خدمت نظام) معافیت موقت گرفتن، (تاریخ آغاز خدمت نظام را) عقب انداختن
مثال:
He deferred his departure
او رفتن خود را به تاخیر انداخت
The loan repayment is deferrable until Norooz
بازپرداخت وام تا نوروز قابل تعویق است
Deferred payment
(خرید کالا) خرید قسطی،خرید به شرط پرداخت در آینده
She always deferred to the wishes of her husband
او همیشه تسلیم خواستهی شوهرش بود
She wanted me to jump first and I deferred
او میخواست که من اول بپرم و من قبول کردم (تسلیم خواسته او شدم)
————————————–
Disgrace
/dɪsˈɡreɪs/
معنی: رسوایى، ننگ، فضاحت، سیه رویى، بى آبرویى، بدنامی، از چشم افتادگی، مغضوبیت، مورد کم لطفی قرار گرفتن، بیمهری کردن، مغضوب کردن، از چشم انداختن، مایهی ننگ،مایهی بدنامی،چیز رسواکننده
مثال:
The softness of your skin disgraces the petals of the rose
لطافت پوست تو گلبرگهای گل سرخ را شرمگین میکند
Their divorce fight ended in disgrace for all
کشمکش طلاق آنها منجر به آبروریزی برای همه شد
You are a disgrace to the human race!
تو مایهی ننگ بشریت هستی!
His behavior disgraced his family
رفتار او خانوادهاش را بدنام کرد
* Be in disgrace with
از چشم افتادن، مغضوب بودن، مورد بیمهری بودن، روسیاه بودن
He was in disgrace both with his parents and with his teachers
او از چشم والدین و معلمهایش افتاده بود
When in disgrace with fortune and men’s eyes…
(شکسپیر) هنگامی که در نظر مردمان و سرنوشت رو سیاه باشم
————————————–
Incognito
/ˌɪnkɒɡˈniːtəʊ/
معنی: ناشناس، مجهول الهویه، بانام مستعار، با هویت یا لباس مبدل، به طور ناشناس، ناشناخته
مثال:
Shah Abbas went to the Jewish district incognito
شاه عباس به طور ناشناس به محله ی یهودیان رفت
The skull that had remained incognito for decades
جمجمهای که چندین دهه ناشناخته مانده بود
————————————–
Urgent
/ˈəːdʒ(ə)nt/
معنی: فورى، ضرورى، (نیاز و غیره) مبرم، اصرارکننده، اضطراری، پا فشار، اهل اصرار و ابرام، مصر، سمج
مثال:
He was urgent in his demands
نسبت به خواستههای خود پافشاری میکرد
An urgent lover
عاشق سمج
The urgent need for medicine
نیاز مبرم به دارو
Urgent appeals for help
درخواستهای اضطراری برای کمک
An urgent message
پیام فوری
————————————–
Reputation
/rɛpjʊˈteɪʃ(ə)n/
معنی: شهرت، اعتبار،آبرو، آوازه، حیثیت، نیکنامی،حسن شهرت
مثال:
To damage someone’s reputation
به شهرت کسی آسیب زدن
A bad reputation
بدنامی
To lose one’s reputation
نام نیک خود را از دست دادن
His reputation spread all over Europe
نیکنامی او در سرتاسر اروپا پیچید.
He saved the reputations of several ladies
آبروی چندین خانم را حفظ کرد
* Have the reputation of
به چیزی معروف بودن،شهرت (چیزی را) داشتن
He has the reputation of being intelligent
او به باهوش بودن معروف است
————————————–
Nourish
/ˈnʌrɪʃ/
معنی: تغذیه کردن،خوراندن، خوراک دادن،خوراک رسانی کردن،قوت دادن، پروردن، پرورش دادن، پروردن
مثال:
Different foods nourish the human body
غذاهای مختلف بدن انسان را تغذیه میکنند
Milk is a nourishing drink
شیر یک نوشیدنی مغذی است
Blood nourishes the tissues
خون به بافتها غذا رسانی میکند
For years, she had nourished the thought of a trip abroad
سالها آرزوی سفر خارج را در سر پرورده بود
His poetry nourished in us the dream of liberty
اشعار او خواب و خیال آزادی را در ما پرورش داد
Heroin addiction nourishes other criminal activities
اعتیاد به هروئین دیگر فعالیتهای تبهکارانه را تقویت میکند (به شیوع دیگر فعالیت های مجرمانه کمک میکند)
My parents were trying to nourish in us a sense of responsibility and honesty
والدینم می کوشیدند حس وظیفه شناسی و درستکاری را در ما پرروش بدهند
————————————–
Adamant
/ˈadəm(ə)nt/
معنی: سمج، یک دنده، تزلزل ناپذیر، مستحکم، زوالناپذیر، ناشکستنی، همیشه استوار، بسیار سخت، پایدار، مقاوم، تسلیمناپذیر، مُصر، جسم جامد و سخت
مثال:
We told him not to resign, but he remained adamant
به او گفتیم استعفا ندهد ولی سماجت نشان داد
He was adamantly opposed to new taxes
سرسختانه با مالیاتهای جدید مخالف بود
————————————–
Ample
/ˈamp(ə)l/
معنی: فراوان، مفصل، پر، بیش از اندازه، وافر، سرشار، بیش از حد لزوم، زیاده کافی، بسنده، فراخ، پهناور، وسیع، جادار، گشاد
مثال:
There is an ample supply of food.
خوراک فراوان در دسترس است
He has ample time to study.
او وقت زیاد برای مطالعه دارد
This skirt is not ample enough.
این دامن به اندازهی کافی گشاد نیست
There is ample time for discussion.
وقت کافی برای بحث و گفتگو هست
It is amply clear that he is not interested in buying the house.
پرواضح است که مایل به خرید خانه نیست
He had placed his hands over his ample stomach
دستانش را روی شکم گندهاش قرار داده بود
————————————–
Opponent
/əˈpōnənt/
معنی: حریف، رقیب، طرف مقابل (به ویژه در جنگ و مسابقه و انتخابات ومباحثه)، دشمن، مخالف، ضد
مثال:
He beat his opponent in five rounds
او در پنج راند رقیب خود را شکست داد
He is running ahead of his democratic opponent
او از حریف دموکرات خود جلو است
He was a fierce opponent of communists
او مخالف سرسخت کمونیستها بود
Her political opponents
مخالفان سیاسی او
————————————–
Debase
/dɪˈbeɪs/
معنی: پست کردن، خوار کردن، خفیف کردن،کم ارج کردن، دون کردن، فرومایه کردن، عیب دار کردن، پایین آوردن
مثال:
Greed had debased his character
حرص و آز شخصیت او را پست کرده بود
The quality of life is debased by such governmental policies
چنین سیاستهایی از جانب دولت،کیفیت زندگی (مردم) را پایین میبرد
* Debasement
دون سازی، خوارسازی، پست سازی، تحقیر
* Debase oneself
خود را خوار و خفیف کردن
Don’t debase yourself by asking for money!
با درخواست پول خودت را خوار و خفیف نکن!
————————————–
با کلیک بر روی لینک های زیر، قسمت های دیگر آموزش واژگان آیلتس تافل همراه با معنی و مثال را در همین سایت مشاهده کنید
قسمت اول لغات ضروری و مهم انگلیسی
قسمت دوم لغات ضروری و مهم انگلیسی
قسمت سوم لغات ضروری و مهم انگلیسی
قسمت چهارم لغات ضروری و مهم انگلیسی
قسمت پنجم لغات ضروری و مهم انگلیسی
واژگان آیلتس تافل واژگان آیلتس تافل واژگان آیلتس تافل واژگان آیلتس تافل واژگان آیلتس تافل واژگان آیلتس تافل واژگان آیلتس تافل واژگان آیلتس تافل واژگان آیلتس تافل واژگان آیلتس تافل واژگان آیلتس تافل واژگان آیلتس تافل واژگان آیلتس تافل واژگان آیلتس تافل واژگان آیلتس تافل واژگان آیلتس تافل واژگان آیلتس تافل واژگان آیلتس تافل واژگان آیلتس تافل واژگان آیلتس تافل واژگان آیلتس تافل واژگان آیلتس تافل واژگان آیلتس تافل واژگان آیلتس تافل واژگان آیلتس تافل واژگان آیلتس تافل واژگان آیلتس تافلواژگان آیلتس تافل
2 دیدگاه دربارهٔ «واژگان آیلتس تافل – لغات و واژگان مهم و ضروری IELTS TOEFL با معنی و مثال»
تو زمینه ای که فعالیت میکنید جزو بهترین
سایت ها هستید.
ممنون دوست عزیز