کلاس های آمادگی آزمون زبان استاد اسدبیگی در تهران

دولینگو Duolingo آیلتس IELTS آی تپ iTEP تضمینی استاد اسدبیگی

Search
Close this search box.

کلاس آنلاین آیلتس تافل و دولینگو​ استاد اسدبیگی

Search
Close this search box.

لغات مهم آیلتس و تافل – واژگان تافل و آیلتس با معنی مثال – بخش ۴

لغات مهم آیلتس و تافل

لغات مهم آیلتس و تافل

لیستی از لغات مهم آیلتس و تافل – لغات و واژگان ضروری برای آزمون تافل TOEFL و آیلتس IELTS با معنی فارسی و مثال و ترجمه هر مثال.

لغات مهم آیلتس و تافل – بخش ۴

—————————————

1

Feasible

/fiːzɪb(ə)lˈ/

Synonyms:  practicable, practical, workable, achievable, attainable, realizable, viable, realistic

شدنی‌، عملی‌، امکان‌ پذیر، میسر، ممکن

Examples:

‌ A feasible plan.

یک طرحِ شدنی/ عملی/ قابل انجام و ….

The Dutch have demonstrated that it is perfectly feasible to live below sea level.

هلندی ها نشان دادند که زندگی زیر سطح دریا کاملا امکان پذیر است

 

*************************

2

Intractable

/ˌinˈtraktəb(ə)l/

Synonyms:

unmanageable, uncontrollable, stubborn

غیرقابل کنترل، رام نشدنی، خیره سر،

تند خو، سرکش، غیرقابل حل، حل نشدنی (در مورد مسائل) لاعلاج (در مورد بیماری)

Examples:

Intractable economic problems.

مشکلات اقتصادی غیرقابل حل.

I don’t know what to do with this intractable child.

نمیدانم باید با این بچه خیره سر (لجوج) چه کارکنم.

So far, AIDS has been an intractable disease.

تاکنون ایدز یک بیماری لاعلاج بوده است.

*************************

3

Meticulous

/mɪˈtɪkjʊləs/

Synonyms:

Careful, conscientious, diligent, punctilious, accurate

بسیار دقیق، موشکاف، دقیق، موشکافانه

Examples:

Their planning and preparation were meticulous.

برنامه ریزی و تدارک آنها بسیار دقیق بود.

A meticulous researcher

یک پژوهشگر دقیق (باریک بین)

The entire project was meticulously planned.

کل پروژه با دقت زیادی برنامه ریزی شده بود.

*************************

4

Trivial

/ˈtrɪvɪəl/

Synonyms: commonplace, insignificant

جزئی، ناچیز، بی اهمیت، پیش پا افتاده

(اگر درمورد شخص به کار رود به معنی فردی است که به چیزهای بی معنی و ناچیز اهمیت می دهد)

Example:

A trivial mistake cost them the game.

یک اشتباه جزئی (بی اهمیت)موجب شکست آنها در بازی شد.

*************************

5

Engross

/ɪnˈɡrəʊs,ɛn-/

Synonyms:  absorb, engage

جلب کردن، مجذوب کردن، کاملاً درگیر یک فعالیت شدن

Example:

The teacher’s lecture engrossed the entire class.

سخنرانی معلم کل کلاس را جلب کرد.

*************************

6

 Devote

/diˈvōt/

Synonyms:  allocate, assign, allot

اختصاص دادن، وقف کردن

Example:

She devoted her life to God.

او زندگیش را وقف خدا کرد.

I wanted to devote more time to my family

میخواستم وقت بیشتری را به

 خانواده ام اختصاص دهم.

*************************

7

Insanity

/inˈsanitē/

Synonyms:  mental illness, madness, dementia, foolishness

جنون، دیوانگی، حماقت زیاد

Example:

 He suffered from bouts of insanity

او از حملات جنون (جملا ت دوره ای بیماری روانی) رنج می برد.

Trying to drive through that traffic would be pure insanity

تلاش برای رانندگی در این ترافیک، حماقت محض است.

*************************

8

Surpass

/sərˈpas/

Synonyms: exceed, be greater than

بهتر بودن از، بالاتر بودن از، برتری داشتن بر، پیشی گرفتن از، سبقت گرفتن از، تفوق جستن         

Example:

 He surpassed all his contemporaries in learning.

او از نظر دانش (معرفت) از همه معاصران خود پیشی گرفت.

I believe that rural life is far surpasses urban living.

من معتقدم که زندگی روستایی خیلی

بهتر از زندگی شهری است.

*************************

9

Incentive

/ɪnˈsɛntɪv/

Definition: a thing that motivates or encourages one to do something.

انگیزه‌، محرک، موجب‌، مشوق‌

Example:

For some people money is a major incentive.

برای برخی از مردم، پول انگیزه بزرگی است.

*************************

10

Impartial

/imˈpärSHəl/

synonyms: unbiased, unprejudiced, neutral, nondiscriminatory

بی طرفانه٬ عادلانه، منصفانه، بی‌طرف،بی‌غرض،منصف،برابرنگر،داد ور،بی‌غرضانه

Example:

A judge ought to be impartial

یک قاضی باید بی‌طرف باشد.

A trial must be fair and impartial to be trusted by all sides.

محاکمه باید عادلانه و بی طرفانه باشد  تا مورد قبول همه طرف های درگیر قرار گیرد.

*************************

11

Retard

/rɪˈtɑːd/

synonyms: postpone,  delay, slow down, slow up, hold back, set back, keep back

آهسته کردن، به تعویق انداختن

عقب افتاده ذهنی (در مورد شخص- حالت توهین آمیز دارد)

Example:

Lack of water retards a plant’s growth.

کمبود آب رشد گیاهان را کند میکند.

*************************

12

Brutal

/ˈbruːt(ə)l/

synonyms:  savage, cruel, barbaric, barbarous, unpleasant or harsh

بی رحم، وحشی، درنده خو، وحشیانه، حیوان صفت، ناخوشایند، سخت و شدید، رک و راست (ناخوشایند)

Examples:

The brutal criminal was arrested yesterday.

جنایتکار بی رحم دیروز دستگیر شد.

A brutal winter

 زمستان سخت (ناخوشایند)

A brutal treatment

رفتار وحشیانه

Brutal facts

واقعیات دردناک

He spoke brutally and frankly

او رک و راست و با بی پردگی صحبت کرد.

*************************

13

Endure

/ɪnˈdʊr/

synonyms:  suffer, sustain, persist, stand

تحمل کردن، بردبارى کردن دربرابر،طاقت چیزى را داشتن، تاب چیزى رااوردن، (درد و خستگی و غیره) تاب آوردن، رنج بردن، (درد) کشیدن، (با شرایط نامساعد) ساختن، پایداری کردن،دوام آوردن،پایدار ماندن،پاینده بودن،جاودان بودن،پایا بودن

Examples:

to endure pain

درد کشیدن

to endure hardship

سختی کشیدن

I can no longer endure this situation

بیش از این نمی توانم این وضع را تحمل کنم.

she was unable to endure jazz

او قادر به تحمل موسیقی جاز نبود.

laws that have endured for centuries

قوانینی که قرن‌ها پابرجا مانده است.

works that have endured the test of time

آثاری که از بوته‌ی آزمایش زمان گذشته است.

*************************

14

Albeit

/ɔːlˈbiːɪt/

Synonyms:  In spite of the fact, regardless of the fact, although

اگرچه، ولواین که، هر چند که، برخلاف، علیرغم،  برخلاف حقایق، بدون توجه به این حقیقت

Chris went with her, albeit reluctantly.

کریس اگرچه بی میل بود اما با او رفت .

His trip was successful, albeit tiring.

سفرش علیرغم خسته کننده بودن، موفقیت آمیز بود.

I tried albeit uselessly, to dissuade him.

هرچند که فایده‌ای نداشت، سعی کردم او رامنصرف کنم.

*************************

15

Liable

/ˈlī(ə)bəl /

 مسئول، متعهد، پاسخگو، مشمول (قانون یا جریمه و غیره) مستعد، دارای احتمال، درمعرض، محتمل، ملزم ، قابل پرداخت

Examples:

He claimed that he was not liable for his wife’s debts

او ادعا کرد که پاسخگوی بدهی‌های زنش نیست.

The driver may be liable for anything that happens to the passengers

مسئولیت هر اتفاقی که برای مسافران پیش یاید ممکن است به گردن راننده بیافتد.

Liable to a heavy fine

مشمول جریمه‌ی سنگین

Liable to a heart attack

مستعد حمله‌ی قلبی

Liable to be hurt

در معرض صدمه دیدن

These prices are liable to fluctuate

این قیمت‌ها محتملا نوسان خواهد کرد.

Liable to military service

مشمول نظام وظیفه

*************************

16

Prevail

/prɪˈveɪl/

       چیره شدن، فائق شدن، غالب شدن، مستولى شدن، قانع کردن (به انجام کاری)، قبولاندن، وادارکردن، موفق شدن، کامیاب شدن، نایل شدن، رواج داشتن، پابرجا بودن

Examples:

To prevail over difficulties

بر مشکلات فایق آمدن

When Mongols prevailed over us

وقتی که مغولان بر ما چیره شدند

Those who work hard shall prevail

آنانکه سخت کار کنند کامیاب خواهند شد.

A custom that still prevails among us

رسمی که هنوز میان ما رواج دارد

They finally prevailed on her to sing

بالاخره به او قبولاندند که آواز بخواند.

 

*************************

17

Revenge

/rɪˈvɛn(d)ʒ/

 انتقام – تلافی – تلافی کردن – خونخواهی کردن – کینه جویی کردن – انتقام گرفتن – خونخواهی – کین‌ورزی – دادخواهی

Revenge is the work of the devil

کینه‌توزی کار شیطان است.

Parviz was determined to have his revenge.

پرویز مصمم بود که انتقام خود را بگیرد.

He revenged his father’s murder.

انتقام قتل پدرش را گرفت.

the young boxer revenged his loss.

مشت‌باز جوان شکست خود را تلافی کرد.

*************************

18

Adherent

/ədˈhɪər(ə)nt/

طرفدار ، حامی ، پشتیبان ، هوادار، پیرو، چسبنده (صفت در مورد اشیاء)

Examples:

She has long been an adherent of the Communist Party.

او به مدت طولانی طرفدار حزب کمونیست بوده است.

Adherents of Islam

پیروان اسلام

An adherent surface

یک سطح چسبنده

An adherent substance

یک ماده چسبنده

*************************

19

Admonish

/ədˈmɒnɪʃ/

معنی: نصیحت کردن، پند دادن، آگاه کردن، تذکر دادن، گوشزد کردن، برحذر داشتن، بازخواست کردن، (به‌طور ملایم) انتقادکردن

Examples:

He admonished his children to keep their promises

او به فرزندانش اندرز داد که به قول خود وفا کنند.

He admonished them not to be absent again

به آنها تذکر داد که دیگر غایب نشوند.

I admonished them that any violation of my orders would cost them dearly

به آنها گوشزد کردم که تخلف از دستوراتم برایشان گران تمام خواهد شد.

I suspect that my father will admonish me for coming home late

فکر می کنم پدرم بابت دیر آمدن به خانه مرا ملامت کند

*************************

20

Insight

/ˈɪnsʌɪt/

معنی: بینش، بصیرت، فراست، چشم باطن،درون بینى(توانایی درک و فهم مستقیم، عمیق و صحیح یک شخص یا یک چیز از روی احساس)، روان آگاهی

Examples:

His book contains deep insights into the problems of marriage

کتاب او حاوی بینش‌های ژرفی نسبت به مشکلات زناشویی است.

His father was a man of insight

پدرش مرد درون بینی بود.

Have an insight into something

در مورد چیزی درون بینی یا بصیرت داشتن

I think it’s by reading his work that we can gain quick insight into how to become rich quickly.

به نظرم، با خواندن اثر اوست که ما میتوانیم در مدت کوتاهی به این بینش برسیم که چطور به سرعت ثروتمند شویم.

*************************

21

Distort

/disˈtôrt/

معنی: تحریف کردن، وارونه جلوه دادن، به گونه ای دیگر جلوه  دادن, کج کردن, از شکل طبیعی انداختن,  از ریخت انداختن، کج و کوله کردن، پیچاندن, ناهموار کردن, بر گرداندن، غیر طبیعی جلوه دادن، تابدار کردن و واپیچاندن (نورشناسی)

Examples:

To distort the facts

تحریف واقعیات

He distorted the facts.

او واقعیات را تحریف کرد (به شکل دیگری جلوه داد)

Why did they distort the news?

چرا اخبار را تحریف کردند؟

A distorted view of history

برداشت تحریف شده ای از تاریخ

Her face was distorted by pain.

صورتش از درد در هم پیچیده بود.

A heap of distorted metals

توده ای از فلزات کج و معوج.

*************************

22

 Equity

/ˈɛkwɪti/

معنی: عدالت- عدل-انصاف- دادوری- بی‌غرضی- یکسان نگری – (ارزش ملک پس از کسر مبلغ رهن و سایربدهی‌های مربوطه) -ارزش خالص- دارایی خالص – ارزش ویژه‌ی سرمایه، موجودی (پس از کسر بدهی‌ها) – بخشی از ارزش خالص شرکت که متعلق به صاحبان یاسهام‌داران است) -سهم صاحبان- سهم سهام‌داران

Examples:

You should treat friends and strangers with equity

باید با دوست و غریبه با عدالت و برابری رفتار کنی(تبعیض قائل نشوی)

Presenting both sides of an issue with equity

هر دو سوی قضیه را با بی‌طرفی ارائه دادن

People demand a society where equity prevails.

مردم خواستار جامعه ای هستند که در آن عدالت و انصاف حاکم باشد.

‌‌‌Bonds and equities

اوراق قرضه و سهام

He owns 62% of the group’s equity.

او صاحب ۶۲ درصد از سهام گروه است.

*************************

23

 Suspend

/səˈspend/

معنی: معلق کردن – موقوف کردن  – آویزان شدن یا کردن – به تعویق انداختن – معوق گذاردن -تعلیق – (از کار برای مدتی) منفصل کردن – (موقتا) اخراج کردن – محروم کردن  – بلاتکلیف نگه‌داشتن – پرداخت را متوقف کردن

Examples:

This employee has been suspended from service for a year

این کارمند برای یکسال از خدمت منفصل شده است.

He suspended his clothes to dry on the tree

لباس‌های خود را برای خشک کردن بر درخت آویخت.

To suspend a chandelier from the ceiling

چلچراغ را از سقف آویختن

This law has been suspended for sometime

این قانون مدتی است که به حالت تعلیق درآمده است.

To suspend a bus service

سرویس اتوبوس را متوقف کردن

The government suspended the constitution for three months

دولت قانون اساسی را برای سه ماه معلق کرد.

To suspend sentence on a convicted man

حکم مجازات مرد محکوم را به تعویق انداختن

We must suspend Judgment until all the evidence is in

تا تمام شواهد به‌دست نیامده باید از قضاوتخود داری کنیم.

Dust suspended in the air

گرد و خاک معلق در هوا

Particles which are suspended in the water

ذراتی که در آب معلق هستند

*************************

24

Seek

/siːk/

معنی: گشتن، جستجو کردن، جوییدن،طلبیدن، طلب کردن، پیگردى کردن ، دنبال چیزی بودن، جویا شدن، خواستارشدن، خواستگار بودن یا شدن، طالب بودن، پناه جستن (در محلی)، پناه بردن

Examples:

We all seek success and happiness

همه‌ی ما در پی کامیابی و شادکامی هستیم.

He seeks perfection

او طالب کمال است.

 Seek revenge

کینه توزی کردن،کینه توزیدن،دنبال انتقام بودن

They came here to seek shelter from biting winter winds

آنها برای یافتن سرپناه (پناه بردن به یک محل) در برابر بادهای تند زمستانی به اینجا آمدند

I am seeking a position in the tourism industry focusing on sales, customer care and office management.

من به دنبال  موقعیت شغلی در صنعت توریسم  هستم که تمرکزش بر فروش خدمات مشتریان و مدیریت امور دفتر  (اداره) باشد.

*************************

25

 Haunting

/ˈhɒntɪŋ/

معنی: فراموش نشدنی، خاطره مکرر، آنچه که مدام به ذهن خطور می کند.

Examples:

 The haunting poetry of Khayyam

شعر فراموش نشدنی خیام

The haunting memory of a hungry child’s innocent eyes

خاطره ی مکرر چشمان معصوم کودک گرسنه

The melodies were elaborate and of haunting beauty

ملودی ها به صورت استادانه ای ساخته شده و زیباییِ آن ها  فراموش نشدنی بود

*************************

26

 Obstacle

/ˈɒbstək(ə)l/

معنی: مانع، انسداد، سد، مشکل، راه‌گیر، راهبند، جلوگیر

Examples:

Her father’s objection was their only obstacle

مخالفت پدرِ دختر ، تنها مانع آنها بود.

The removal of an obstacle in the throat

رفع آنچه که راه گلو را بسته است

Government sources say the European position is an obstacle to the new peace negotiations.

منابع دولتی می گویند که موضوع اروپا مانعی بر سر راه مذاکرات جدید صلح است.

the major obstacle to achieving that goal is money

مانع اصلی در دستیابی به این هدف پول است.

Put obstacles in the way of someone

سر راه کسی مانع قرار دادن، (برای کسی) کارشکنی کردن، سد راه کسی شدن

*************************

27

 Tangible

/ˈtanjəbəl/

معنی: قابل لمس، محسوس، لمس کردنى، مشهود، عینی، مادی، بارز، قابل ملاحظه

Examples:

The change in her behavior was tangible.

تغییر رفتار او محسوس بود.

I have never been in a community where happiness was so tangible

هرگز در جامعه‌ای نبوده‌ام که شادی آن چنین محسوس باشد.

Other tangible benefits include an increase in salary and shorter working hours.

دیگر فواید مشهود از جمله افزایش حقوق و کوتاه شدن ساعات کاری.

Tangible assets

دارایی های مشهود

There is no tangible evidence to support her claim

هیچ مدرک ملموسی برای پشتیبانی از ادعای او وجود ندارد.

*************************

28

 Eccentric

/ɪkˈsɛntrɪk, ɛk-/

معنی: عجیب و غریب، نامتعارف، غیر عادی، (روان‌شناسی) ناروال، خیره‌سر، (آنچه که کاملا مدور نباشد) نامدور، (مکانیک) لنگ چرخ،لنگ،خارج از مرکز، ناهم مرکز (مانند دو دایره که روی هم قرار دارند ولی مراکز آنها روی هم نیستند)،مختلف‌المرکز،برون مرکز

Examples:

An eccentric man whose house was filled with his own statues

یک آدم عجیب و غریب  که خانه‌اش پر بود از مجسمه‌های خودش.

Some planets have an eccentric orbit

مدار برخی از سیاره‌ها کاملا مدور نیست.

An eccentric wheel

چرخ گریز از مرکز

*************************

29

Amicable

/ˈamɪkəb(ə)l/

معنی: دوستانه، با مهربانی، آشتی آمیز، مصالحه‌آمیز، محبت‌آمیز، گرم، باصلح و صفا، دوستوار

مثال:

Amicable discussions

مذاکرات دوستانه

As they couldn’t get along, they decided to separate amicably

چون با هم نمی‌ساختند تصمیم گرفتند باصلح و صفا از هم جدا شوند.

*************************

30

 Afflict

 /əˈflɪkt/

معنی: رنجور کردن، آزردن، مبتلاکردن، مصیبت‌زده کردن، دچار کردن، دامنگیرکردن، (مهجور) منقرض کردن،بر انداختن

 مثال:

He was afflicted with poor eyesight and diabetes

او از ضعف بینائی و دیابت رنج می‌برد.

Strife between the two Lords afflicted the village

کشمکش میان آن دو لُرد دهکده را دچارمصیبت کرد.

Citizens of several Kentucky mountain communities are afflicted by the worst poverty in the nation.

اهالی چندین منطقه کوهستانی کنتاکی دچار شدیدترین فقر ممکن در کشور شده اند.

*************************

31

 Ascertain

 /ˌasəˈteɪn/

معنی: محقق کردن، معلوم کردن، اثبات کردن، معین کردن

مثال:

I wanted to ascertain his claim

می‌خواستم ادعای او را اثبات کنم.

An attempt to ascertain the cause of the accident

تلاش برای معلوم کردن علت حادثه.

*************************

32

Aversion

/əˈvəːʃ(ə)n/

معنی: تنفر، بیزاری، زدگی، نفرت، مایه‌ی تنفر، چیز بیزار کننده، (مهجور) رو گردانی،ناسازگاری

مثال:

A strong aversion to snakes and spiders.

نفرت شدید نسبت به مارها و عنکبوت ها

Smoking is one of her pet aversions.

سیگار کشیدن یکی از چیزهایی است که او شدیدا از آن متنفر است.

* A pet aversion:

*چیزی یا کسی که به شدت از آن بیزار هستید و گریزانید

++++++++++++++++++++++

لغات مهم آیلتس و تافل: بخش ۴

لغات مهم آیلتس و تافل: بخش ۴

فایل صوتی تلفظ لغات مهم آیلتس و تافل را می توانید در کانال تلگرام ما به آدرس زیر دریافت کنید:

https://telegram.me/IELTSTOEFLENGLISH

++++++++++++++++++++++++

با کلیک بر روی لینک های زیر، قسمت های دیگر آموزش لغات همراه با معنی و مثال را در همین سایت مشاهده کنید:

قسمت اول لغات ضروری و مهم انگلیسی

قسمت دوم لغات ضروری و مهم انگلیسی

قسمت سوم لغات ضروری و مهم انگلیسی

قسمت چهارم لغات ضروری و مهم انگلیسی

قسمت پنجم لغات ضروری و مهم انگلیسی

نمایش ویدیو درباره کلاس تافل آیلتس دولینگو آنلاین استاد اسدبیگی

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مطالب مرتبط

کارنامه و نظرات شاگردان

آموزش آیلتس

آموزش تافل

آموزش دولینگو

error: شما اجازه کپی برداری از مطالب این سایت را ندارید