کلاس های آمادگی آزمون زبان استاد اسدبیگی در تهران

دولینگو Duolingo آیلتس IELTS آی تپ iTEP تضمینی استاد اسدبیگی

Search
Close this search box.

کلاس آنلاین آیلتس تافل و دولینگو​ استاد اسدبیگی

Search
Close this search box.

لغات تافل با معنی و مثال – لغات کاربردی و مهم تافل آیلتس و انگلیسی (بخش ۳)

لغات تافل

لیست مهم ترین لغات تافل:

یادگیری لغات تافل : لیستی از مهم ترین و پرکاربرد ترین لغات مورد نیاز برای آزمون تافل، آیلتس و مکالمات عمومی زبان انگلیسی همراه با معنی فارسی لغات و مثال و ترجمه

***************************

1

Redress

/rɪˈdrɛs/

جبران کردن، تاوان دادن، اصلاح / چاره جویی کردن، (حق مطالبه ) خسارت، تاوان

Examples:

He promised to redress past injustices.

او قول داد که بی عدالتی های گذشته را جبران کند

The injured motorcyclist received little redress.

موتور سوار مجروح خسارت کمی دریافت کرد.

 ***************************

2

Manifest

/ˈmanɪfɛst/

 آشکار کردن، نشان دادن، متجلی / جلوه گر ساخت، ظاهر کردن، بروز دادن

 Examples:

The symptoms of AIDS do not manifest themselves for ten years.

علائم ایدز خود را تا ده سال نشان نمیدهند.

The murderer manifested no signs of regret.

قاتل نشانی از ندامت از خود بروز نداد.

 *************************** 

3

Dispose

 /dɪˈspəʊz/

رسیدگی کردن، مستقر کردن، مستعد کردن، چیدن ، قرار دادن، فروختن

 نکته: اگر با حرف اضافه of همراه باشد، به معنی از شر کسی یا چیزی خلاص شدن، از سر خود باز کردن است.

Examples:

In the past, night air was thought to dispose one to sickness.

در قدیم معتقد بودند که هوای شب آدم را مستعد بیماری میکند.

The troops were disposed on both sides of the river.

سربازان در دو طرف رودخانه مستقر شده بودند.

He disposed of the problems one by one.

او یک به یک از شر مشکلات خلاص شد. (مشکلات را یک به یک مورد رسیدگی قرار داد)

Two weeks ago, he disposed of the stolen goods at a law price.

دو هفته پیش، او کالاهای مسروقه را به قیمت ارزان فروخت

*************************************

4

Casual

/ kaZHo͞oəl /

Synonyms: Accidental, superficial, informal

اتفاقی، تصادفی، غیر عمدی، بی توجه، سطحی، سرسری، خودمانی، غیر رسمی

Examples:

He was wearing casual clothes, not his school ones.

او به جای لباس مدرسه، لباس غیر رسمی به تن

داشت.

We had a casual meeting last night.

دیشب یک دیدار اتفاقی داشتیم.

*************************************

5

Tendency

/ˈtendənsē/

Synonyms: propensity, proclivity, proneness, aptness, likelihood, inclination

گرایش، توجه، تمایل، میل، استعداد

Examples:

There is a tendency in all human beings towards justice.

در تمام انسان ها تمایلی به سوی عدالت وجود دارد.

*************************************

6

Abortive

/əˈbôrtiv/

Synonyms: fruitless, useless, failing, unsuccessful, failed, vain

بیهوده، بی نتیجه، بی حاصل، عقیم، نافرجام، مرتبط با سقط جنین، رشد نکرده

Examples:

We had to abandon our abortive attempts.

مجبور بودیم از کوشش های بیهوده خود دست بکشیم.

Abortive techniques.

تکنیک های سقط جنین

*************************************

7

Instinct

/ˈin-ˌstiŋ(k)t /

Synonyms: aptitude, intuition

غریزه، هوش طبیعی جانداران، شَم، میل، استعداد

Examples:

Birds have the instinct to fly.

پرندگان غریزه پرواز دارند.

He has an instinct for politics.

او شَمّ سیاسی دارد.

*************************************

8
 Perpendicular

/pur-puh n-dik-yuh-ler/

 راست، ایستاده، عمود، عمودی، خط یا حالت عمودی

Synonyms: vertical, upright

Examples:

The staircase was almost perpendicular.

آن راه پله تقریبا عمود بود.

The wall is a little out of the perpendicular.

دیوار کمی خارج از خط قائم (عمود) است.

*************************************
9

 Aggregate

/ag-ri-geyt/

Synonyms: accumulated, added, collective, accumulation, amount, collection.

کلی، کلِ، مجموع، حاصل جمع، مجموعه، جمع، جمعی

Examples:

The aggregate rainfall for this year has been 45 centimeters.

بارندگی جمعی امسال ۴۵ سانتی متر بوده است.

The three smaller parties won an aggregate of 25% of the vote.

سه حزب کوچک تر یک جمع بیست و پنج درصدی از آراء را به دست آوردند.

*************************************

10

Velocity

/vuhlos-i-tee/

Synonyms: Pace, quickness, rapidity, speed

سرعت، سرعت زیاد (در مبحث فیزیک)

Example:

Sound travels at a high velocity.

صوت با سرعت زیاد حرکت میکند.

*************************************

11

Enlighten

/ɪnˈlʌɪt(ə)n,ɛn-/

Synonyms: Inform, instruct, illuminate

روشن کردن، آگاهی دادن به، از اشتباه در آوردن

Example:

His instructions really enlightened me.

تعالیم او مرا واقعا روشن کرد.

*************************************

12

Trivial

/ ˈtrɪvɪəl/

Synonyms: commonplace, insignificant, trite

جزئی، ناچیز، بی اهمیت، پیش پا افتاده

Example:

A trivial mistake cost them the game.

یک اشتباه جزئی موجب شکست آنها در بازی شد.

*************************************

13

Confer

/ kənˈfəː/

Synonyms: consult, award, give, grant

مشورت کردن، اعطا کردن، تبادل نظر کردن

Example:

Diplomas will be officially conferred next week.

دانشنامه ها هفته ی دیگر رسماً اعطا خواهد شد.

The jury conferred more than two hours.

اعضای هیئت منصفه بیش از دو ساعت تبادل نظر میکردند.

*************************************

14

Affluence

/ ˈaflʊəns/

Synonyms: abundance, plenty, riches, wealth

فراوانی، وفور، ثروت، ناز و نعمت

Example:

He was raised in affluence because his father was a rug merchant.

او در ناز و نعمت بزرگ شد چون پدرش تاجر فرش بود.

His affluence opened a lot of doors on him.

ثروتش درهای بسیاری را به رویش باز کرد.

*************************************

15

Refrain

/rɪˈfreɪn/

Example:

Synonyms: abstain, avoid, hold up, desist from

خودداری، پرهیز کردن، اجتناب، احتراز کردن، دوری کردن

Refrain from hasty promises

از دادن قول های عجولانه اجتناب کن.

*************************************

16

Surplus

/sûr′pləs, -plŭs′/

Synonyms: excess, remainder, extra

مازاد، مانده، اضافی، زیادی

Examples:

These items are surplus to requirements.

این اقلام مازاد بر نیاز هستند.

Canada exports its surplus grain.

کانادا غلات اضافی خود را صادر میکند.

*************************************

17

Intervene

/ĭn′tər-vēn′/

Synonyms: intercede, interfere, get involved, mediate, interrupt, interpose

مداخله، مداخله کردن، وساطت کردن، میانجی شدن، پا در میانی کردن ، فاصله یا وقفه افتادن

Examples:

We should not intervene in the affairs of other countries.

ما نباید در امور کشورهای دیگر مداخله کنیم.

Only six months intervened between their marriage and divorce.

بین ازدواج و طلاق آنها، فقط شش ماه فاصله افتاد.

*************************************

18

Unforeseen

/ˌənfôrˈsēn/

Synonyms: unpredicted, unexpected, unanticipated, unplanned

غیرمنتظره، پیش بینی نشده، غیر مترقبه

Examples:

Due to unforeseen circumstances, the play has been cancelled.

به علت شرایط غیرمترقبه، بازی لغو شد.

The divers faced unforeseen trouble in their search for the wreck.

غواصان در جستجو برای یافتن بقایای کشتی غرق شده، با مشکلات غیرمنتظره ای مواجه شدند

*************************************

19

Detrimental

/ˌdɛtrɪˈmɛnt(ə)l/

Synonyms: harmful, damaging, deleterious, destructive

مضر، زیان آور، خسارت بار، آسیب زا

Examples:

Cigarette smoking is detrimental to your health.

سیگار کشیدن برای سلامتی شما مضر است.

Sunscreens stop the sun’s detrimental effects.

کرم های ضد آفتاب از اثرات زیان آور آفتاب جلوگیری میکنند

*************************************

20

Remiss

/rɪˈmɪsl/

Synonyms: careless, negligent, heedless

بی توجه، بی دقت، بی مبالات، سهل انگار، فراموش کار، مسامحه کار

Example:

Jim is remiss in the performance of his duties.

جیم در انجام وظایفش سهل انگار است

*************************************

21

Abhor

/abˈhôr/

Synonyms:  detest, hate, loathe, execrate, regard with disgust

متنفر بودن از، نفرت داشتن از، بیزار بودن از، منزجر بودن از چیزی

Examples:

“I abhor violence” the candidate announced.

کاندیدا اعلام کرد: «از خشونت بیزارم»

She abhors hunting.

او از شکار نفرت دارد.

*************************************

22

Dispassionate

/disˈpaSHənit/

Definition: not influenced by strong emotion, and so able to be rational and impartial.

Synonyms: impartial, cool, disinterested

بی غرض، بی طرف، بی غرضانه، خونسرد

Example:

As a dispassionate observer, I agreed to settle the dispute.

به عنوان ناظر بی طرف، قبول کردم که مجادله را حل و فصل کنم.

*************************************

23

Explicit

/ɪkˈsplɪsɪt/

Synonyms: clear, obvious, straightforward, crystal clear, clearly expressed

صریح‌، روشن‌، واضح‌، اشکار، رک و روباز

«همچنین در مورد فیلم ها یا کتاب هایی که دارای صحنه های آشکار و واضحی از خشونت ، برهنگی یا فعالیت جنسی باشند نیز به کار می رود»

Examples:

Let’s be explicit about our expectation.

بیا درباره توقعات خودمان رک و راست باشیم.

The movie contains scenes of explicit violence.

فیلم شامل صحنه های واضحی از خشونت است.

++++++++++++++++++++++++++

لغات تافل:

لیست مهم ترین لغات تافل:

فایل صوتی تلفظ لغات تافل را می توانید در کانال تلگرام ما به آدرس زیر دریافت کنید:

https://telegram.me/IELTSTOEFLENGLISH

++++++++++++++++++++++++

با کلیک بر روی لینک های زیر، قسمت های دیگر آموزش لغات همراه با معنی و مثال را در همین سایت مشاهده کنید:

قسمت اول لغات ضروری و مهم انگلیسی

قسمت دوم لغات ضروری و مهم انگلیسی

قسمت سوم لغات ضروری و مهم انگلیسی

قسمت چهارم لغات ضروری و مهم انگلیسی

قسمت پنجم لغات ضروری و مهم انگلیسی

نمایش ویدیو درباره کلاس تافل آیلتس دولینگو آنلاین استاد اسدبیگی

1 دیدگاه دربارهٔ «لغات تافل با معنی و مثال – لغات کاربردی و مهم تافل آیلتس و انگلیسی (بخش ۳)»

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مطالب مرتبط

کارنامه و نظرات شاگردان

آموزش آیلتس

آموزش تافل

آموزش دولینگو

error: شما اجازه کپی برداری از مطالب این سایت را ندارید